شماره ١٧٨: بنقش سخت روئيهاى مردم بسکه حيرانم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بنقش سخت روئيهاى مردم بسکه حيرانم
رگ سنگست همچون جوهر آينه مژگانم
گلى جز داغ رسوائى در آغوشم نمى گنجد
زسرتاپا چو جام باده يکچاک گريبانم
حباب از پيرهن آينه دارى ميکند روشن
بپوشش ساختم تا اينقدر ديدند عريانم
اگر بنياد مينا خانه گردون بسنگ آيد
منشس در چشم همت يک شکست اشک ميدانم
چراغ گشته دودش زير دست داغ ميباشد
زنقش پا فروتر ميطپد گرد بيابانم
قيامت داشت بى روى تو شمع انجمن بودن
گدازم آب زد تا سوختن گرديد آسانم
ندارم در دبستان محبت شوق بيکارى
بيادت سطر اشکى مينويسم ناله ميخواهم
تماشا مشربم از ساز راحتها چه ميپرسى
جهان افسانه گردد تا رسد مژگان بمژگانم
بتدبير جنونم ره ندارد حکم مستورى
چو مغز پسته هر چند استخوان باشد گريبانم
عرق پيماى شبنم چون سحر عمريست ميتازم
ندارم آنقدر آبى که گرد خويش بنشانم
درين محفل مبادا از زبان گردن کشم (بيدل)
چو شمع از فيض خاموشى گريبان ساز دامانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید