شماره ١٧٦: بکنج نيستى عمريست جاى خويش ميجويم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بکنج نيستى عمريست جاى خويش ميجويم
سراغ خود زنقش بورياى خويش ميجويم
هدايت آرزويم ميکشم دستى بهر کنجى
درين ويرانه چون اعما عصاى خويش ميجويم
جنون مى آورد زين کاروان دنباله فهميدن
جز آتش نيست گردى کز قفاى خويش ميجويم
زبس حسرت کمين جنس مطلبهاى نايابم
زهر کس هر چه گمشد من براى خويش ميجويم
جهانى آرزوها پخت و رفت از خود بناکامى
دو روزى من هم اينجا خونبهاى خويش ميجويم
خيالى کو که نتوان يافت نقش پرده خاکش
سراغ هر چه خواهم زير پاى خويش ميجويم
محيط از وضع موج آغوش پروازى نميخواهد
من اين بيگانگى از آشناى خويش ميجويم
چه مقدار از دماغ نارسائى ناز مى بالد
که آن گل پيرهن را در قباى خويش ميجويم
بخاکستر نفس دزديده ام چون شعله معذورم
بقائى کرده ام گم در فناى خويش ميجويم
نيستانى بذوق ناله انشا کرده ام (بيدل)
زچندين آستين دست دعاى خويش ميجويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید