شماره ١٧٥: بکمين دعوى هستيم که چو شمعش از نظر افگنم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بکمين دعوى هستيم که چو شمعش از نظر افگنم
هوس سرى ته پاکشم رگ گردنى بسر افگنم
زغبار عالم مختصر چه هواى سيم و چه فکر زر
اثرى نچيده ام آنقدر که بروبم و بدر افگنم
بسواد دورى حرص و گد چه اميد محمل من کشد
فلک اطلسش مگر آورد که جلى به پشت خر افگنم
اگر دهد طلب وفا به بناى داغ غمت رضا
دو جهان آتش دل گدازم و طرح يک جگر افگنم
نتوان شدن بوفا قرين مگر از سجود ادب کمين
چو سرشک پا کشدم جبين که بآنمکان گذر افگنم
المى که بر جگر آورم بکجا زسينه برآورم
که بکوه اگر گذر آورم بصدايش از کمر افگنم
چقدر بعرصه آب و گل کندم مصاف هوس خجل
مژه ئى زگرد شکست دل بهم آرم و سپر افگنم
برهى که محمل نيک و بد هوس سجود تو ميکند
سر خويشم از مژه پا خورد چوبه پيش پا نظر افگنم
چو سحاب ميپرم ازترى بهواى منصب محورى
مگر انفعال سبکسرى عرقى کند که پرافگنم
بچنين بضاعت شعله زن من (بيدل) و غم سوختن
که چو شمع در بر انجمن شرر است اگر گهر افگنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید