شماره ١٢٦: با هچکس حديث نگفتن نگفته ام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
با هچکس حديث نگفتن نگفته ام
در گوش خويش گفته ام و من نگفته ام
زان نور بى زوال که در پرده دلست
با آفتاب آنهمه روشن نگفته ام
اين دشت و در بذوق چه خميازه مى کشد
رمز جهان جيب بدامن نگفته ام
گلها بخنده هرزه گريبان دريده اند
من حرفى از لب تو بگلشن نگفته ام
موسى اگر شنيده هم از خود شنيده است
(انى انا اللهي) که بايمن نگفته ام
آن نفخه ئى کز و دم عيسى گشود بال
بوى کنايه داشت مبرهن گفته ام
پوشيده دار آنچه بفهمت رسيده است
عريان مشو که جامه دريدن نگفته ام
ظرف غرور نخل ندارد نياز بيد
با هر کسى همين خم گردن نگفته ام
در پرده خيال تعين ترانهاست
شيخ آنچه بشنود به برهمن نگفته ام
هرجاست بندگى و خداوندى آشکار
ز شبهه خيال معين نگفته ام
افشاى بى نيازئى مطلب چه ممکنست
پرگفته ام ولى بشنيدن نگفته ام
اين انجمن هنوز زآينه غافلست
حرف زبان شمعم و روشن نگفته ام
افسانه رموز محبت جنون نواست
هر چند بى لباس نهفتن نگفته ام
اين ما و من که شش جهت از فتنه اش پر است
(بيدل) تو گفته باشى اگر من نگفته ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید