شماره ١٢٥: با همه سرسبزى از سامان قدرت عاريم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
با همه سرسبزى از سامان قدرت عاريم
صورت برگ حنايم معنى بيکاريم
همچو شبنم کاش با خواب عدم مى ساختم
جز عرق آبى نزد گل بر سر بيداريم
اشک شمع کشته آخر در قفاى آه رفت
سبحه راهم خاک کرد اندوه بى زناريم
هر کجا باشم کدورت جوهر راز من است
چون غبار از خاک دشوار است بيرون آريم
عجز طاقت گر نباشد ناله پيش آهنگ کيست
بى پروبالى شد افسون جنون منقاريم
همچو گوهر خاک گردم تا کى از وهم وقار
يکنفس کاش آب سازد خجلت خود داريم
قدردان وضع تسليمم زاقبالم مپرس
موج يکدريا گهر فرشست در همواريم
شکر اقبال جنون را تا قيامت بنده ايم
آفتاب اوج عزت کرد بى دستاريم
غنچه من از شگفتن دست رد بيند چرا
نادميدن هر چه باشد نيست بى دلداريم
وسعت مشرب برون گرد بساط فقر نيست
دشت را در خانه پرورد است بى ديواريم
نيست (بيدل) ذره ئى کز من طپش سرمايه نيست
چون هواى نيستى در طبع امکان ساريم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید