شماره ١٢٧: پايماليم و فارغ از گله ايم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
پايماليم و فارغ از گله ايم
سر ببالين شکر آبله ايم
منزل و مقصدى معين نيست
ليک در فکر زادوراحله ايم
همه چون اشک ميرويم بخاک
سرنگونى متاع قافله ايم
از سجود دوام وضع نياز
فرض خوان نماز نافله ايم
يکنفس ساز و صد جنون آهنگ
کس چه داند که در چه سلسله ايم
پهلوى عجز ما مگردانيد
چون زمين خوابگاه زلزله ايم
عبرت از بند بند ما پيداست
شکل مربوط جمله فاصله ايم
امتحان گلفروش راز مباد
غنچه سان يگدليم و ده دله ايم
آخر از يکدگر گسيختن است
خوش معاشان بد معامله ايم
ناقبولى رواج معنى ماست
هرزه گويان دم مزن صله ايم
شرم دار از کمال ما (بيدل)
قطره ظرف و حباب حوصله ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید