شماره ١٢٤: بالى از آزادى افشاندم قفس پيماشدم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بالى از آزادى افشاندم قفس پيماشدم
خواستم ناز پرى انشا کنم مينا شدم
صحبت بى گفتگوئى داشتم با خامشى
برق زد جرأت لبى واکردم و تنها شدم
صد تعلق در طلسم وهم هستى بسته اند
چشم واکردم بخويش آلوده دنيا شدم
آسمان با من صفائى داشت تا بودم خموش
ناله ئى کردم غبار عالم بالا شدم
از سلامت نوبهار هستيم بوئى نداشت
يک نقاب رنگ بر روى شکستن واشدم
صبح آهنگى زپيشاپيش خورشيد است و بس
گرد جولان توام در هر کجا پيدا شدم
الفت فقرم خجل دارد زکسب اعتبار
خاکسارى گر گرفتم صورت دنيا شدم
جام بزم زندگى گرباده دارد در هواست
عيشها مفت هوس من هم نفس پيما شدم
مايه گفتار در هر رنگ دام کاهش است
چون قلم آخر بخاموشى زبان فرسا شدم
در تحير از زمينگرى نگه را چاره نيست
اين بيابان بسکه تنگى کرد نقش پا شدم
(بيدل) از شکر پريشانى چسان آيم برون
مشت خاکى داشتم آشفتم و صحرا شدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید