شماره ١٢٢: با کف خاکسترى سوداى اخگر کرده ايم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
با کف خاکسترى سوداى اخگر کرده ايم
سر به تسليم ادب گم در ته پر کرده ايم
آرزوها در مزاج ما نفس دزديد و سوخت
خويش را چون قطره بيموج گوهر کرده ايم
اشک غلطانيم کز ديوانگى هاى طلب
لغزش پا را خيال گردش سر کرده ايم
بيزبانى دارد ابرامى که در صد کوس نيست
هر کجا گوش است ما از خامشى کر کرده ايم
از شکوه اقتدار هيچ بودن ها مپرس
ذره ايم اقليم معدومى مسخر کرده ايم
آنقدر وسعت ندارد ملک هستى تا عدم
چون نفس پرآمد و رفت مکرر کرده ايم
عاقبت خط غبار از نسخه ما خواندنى است
باد ميگرداند آوازى که دفتر کرده ايم
خامشى در علم جمعيت رياضتخانه است
فربهى هاى زمان لاف لاغر کرده ايم
آستان خلوت کنج عدم کمفرصتى است
شعله جواله ئى را حلقه در کرده ايم
مقصد ما زين چمن بر هيچکس روشن نشد
رنگ گل بوده است پروازى که بى پر کرده ايم
زحمت فهم از سواد سرنوشت ما مخواه
خط موهومى عيان بود از عرق تر کرده ايم
يکدودم (بيدل) بذوق دل درين وحشت سرا
چون نفس در خانه آينه لنگر کرده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید