شماره ١٢١: باقبال حضورت صد گلستان عيش در چنگم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
باقبال حضورت صد گلستان عيش در چنگم
مشو غائب که چون آينه از رخ ميپرد رنگم
شدم پيرو نيم محرم نواى ناله دردى
محبت کاش بنوازد طفيل پيکر چنگم
برنگ سايه از خود غافلم ليک اينقدر دانم
که گر پنهان شوم نورم و گر پيدا همين رنگم
زخاک آستانت چشم بى نم ميروم اما
دلى دارم که خواهد آب گرديد آخر از ننگم
به بيکارى نفسها سوختم يا دل سيه کردم
زدود شمع آخر سرمه دان شد کلبه تنگم
حيا را کرده ام قفل در دکان رسوائى
برنگ غنچه پنهانست جيب پاره در چنگم
جنون نازنينى دارم از ليلاى بيرنگى
که تا گل ميکند يادش پرى هم ميزند سنگم
زقانون نفس جستم رموز پرده هستى
همين آواز مى آيد که بسيار است آهنگم
خوشا روزى که نقاش نگارستان استغنا
کشد تصوير من چندانکه بيرون آرد از رنگم
بصرصر داده اند آينه ناز غبار من
شه فرمانرو آزاديم اينست اورنگم
بناهنجارى از خود رفتنم صورت نمى بندد
پر طاوسم و پرکار دارد گردش رنگم
ببينم تا کجا منزل کند سعى ضعيف من
باين يک آبله دل چون نفس عمريست مى لنگم
دهد منشور شهرت نام را نقش نگين (بيدل)
پر پرواز گردد گر درآيد پاى در سنگم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید