شماره ٩٦: از عزت و خوارى نه اميد است نه بيمم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
از عزت و خوارى نه اميد است نه بيمم
من گوهر غلطان خودم اشک يتيمم
دل نيست بساطى که فضولى رسد آنجا
طور ادبم سرمه آواز کليمم
هر چند سرو برگ متاع دگرم نيست
زين گرد نفس قافله ملک عظيمم
از نعمت بيخواست به کفران نتوان زد
محتاج نيم ليک کريم است کريمم
از سايه گم گشته مجوئيد سياهى
شستند بسرچشمه خورشيد گليمم
باليدن من تا ندرد جامه آفاق
باريکتر از ريشه تحقيق جسيمم
چشمى نگشودم که بزخمى نطپيدم
عمريست چو عبرت بهمين کوچه مقيم
با تيغ طرف گشته ام از دست سلامت
چون شمع بهر جا سر خويش است غنيمم
بيدردسرى نيست سحر نيز درين باغ
صندل بجبين ميوزد از دور نسيمم
چون خوشه گندم چه دهم عرض تبسم
از خاک پيام آور دلهاى دو نيمم
(بيدل) نيم امروز خجالت کش هستى
چون چرخ سرافگنده ادوار قديمم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید