شماره ٩٥: از ضعف بسکه در همه جا دير ميرسم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
از ضعف بسکه در همه جا دير ميرسم
تا پاى خود چو شمع بشبگير ميرسم
وهم علائق از همه سو رهزن دل است
پا در گل خيال بصد قبر ميرسم
بر نقش پاى شمع تصور حنا مبند
من رنگها شکسته به تصوير ميرسم
رنگ بناى صبح زآب و گل فناست
بر باد ميروم که به تعمير ميرسم
از کام حرص لذت طفلى نميرود
دندان شکسته باز پى شير ميرسم
بگذار چون سحر فگنم طرح فرصتى
گر در مى زد ور نفس گير ميرسم
خواب عدم فسانه هستى شنيده است
شادم کزين بهانه به تعبير ميرسم
چون شمع رنگم از چه بهار آفريده است
کز هر نگه بصد گل تغيير ميرسم
از نارسائى ثمر خام من مپرس
تا رنگ زرد نيز همان دير ميرسم
آسان نميرسد به تسلى جنون من
چون ناله رفته رفته بزنجير ميرسم
اى قامت خميده دو گام آرميده رو
من هم بتو همين که شدم پير ميرسم
همدم چو فرصت از دو جهان قطع الفت است
بر هر چه ميرسم دم شمشير ميرسم
(بيدل) همين قدر اثرم بس که گاه گاه
بر گوش ناسخن شنوان تير ميرسم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید