رهزنى آمد به نزدم صبحگاه
ره ندادم شد ز پيشم روسياه
در طريق عاشقى مردانه باش
تا رسى در بارگاه پادشاه
رهزنان در راه بسيارند ولى
رهبرى جو تا در آن دين پناه
سالک ره دار مى دانى که کيست
آنکه راه خويشتن دارد نگاه
راه تجريد است اگر ره مى روى
بگذر از اسباب و ملک و مال و جاه
در طريق حق گناه تو توئى
بگذر از خود گر نمى خواهى گناه
بزم سيد جو و کوى مى فروش
رو بدر زين خانه پرآه آه