اگر رندى و مى نوشى بيا ميخانه اى داريم
و گر تو عشق مى بازى نکو جانانه اى داريم
اگر از عقل مى پرسى ندارد نزد ما قدرى
وگر مجنون همى جوئى دل ديوانه اى داريم
در اين خلوت سراى دل نشسته دلبرى با ما
هزاران جان فداى او که خوش هم خانه اى داريم
تو گر گنجى همى جوئى درآ در کنج دل با ما
که کنج ما بود معمور و در ويرانه اى داريم
همه غرقيم و سرگردان در اين درياى بى پايان
وليکن هر يکى از ما نکو دردانه اى داريم
چنين جانى که ما داريم نزد او چه خواهد بود
براى شمع عشق او پر پروانه اى داريم
خرابات است و ما سرمست و سيد جام مى بر دست
در اين ميخانه باقى مى مستانه اى داريم