شماره ٣٧٨: هر روز به هر دستى رنگى دگر آميزى

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر روز به هر دستى رنگى دگر آميزى
هر لحظه به هر چشمى شور دگر انگيزى
صد بزم بيارايى هر جا که تو بنشينى
صد شهر بياشوبى هرجا که تو برخيزى
چون مار کنى زلفين وز پرده برون آيى
ناگه بزنى زخمى چون کژدم و بگريزى
فتنه کنيم بر خود پنهان شوى از چشمم
چون فتنه برانگيزى از فتنه چه پرهيزى
مژگان تو خونم را چون آب همى ريزد
تو بر سر من محنت چون خاک همى بيزى
خون ريخته مى بينى گوئى که نه خون توست
از غمزه بپرس آخر کاين خون که مى ريزى
بردى دل خاقانى در زلف نهان کردى
ترسم ببرى جانش در طره در آويزى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید