شماره ٣٧٦: دلم غارتيدى ز بس ترک تازى

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم غارتيدى ز بس ترک تازى
ز پايم فکندى ز بس دست يازى
گل و مل تو را خادمانند از آن شد
وفاى گل و صحبت مل مجازى
مرا جان درافکند در جام عشقت
گمان برد کاين عشق کارى است بازى
هلاک تن شمع جان است اگرنه
نيايد ز موم اين همه تن گدازى
منم زين دل پر نياز اندر آتش
تو آبى به لطف اى نگارا به نازى
تو آنى که با من خلاف طبيعت
درآميزى و کشتن من نسازى
مپرس از دلم کز چه اى چون کبوتر
بگو زلف راکز چه چون چنگ بازى
تو را چاکرى گشت خاقانى آخر
خداونديى کن به چاکر نوازى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید