شماره ٣٦١: صيد توام فکندى و در خون گذاشتى

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
صيد توام فکندى و در خون گذاشتى
صيدى ز خون و خاک چرا برنداشتى
وصلت چو دست سوخته مى داشتى مرا
در پاى هجر سوخته دل چون گذاشتى
مى داشتى چو مهره مارم به دوستى
دندان مار بر جگرم چون گماشتى
چون طفل، جنگ چند کنى آشتى بکن
کز جنگ طفل زود دمد بوى آشتى
نى نى به زرق مهره مارم دگر مبند
بر بازوئى که نام خسانش نگاشتى
خاقانيا درخت وفا کاشتن چه سود
چون بر جفا دهد ز وفائى که کاشتى
صبح تو شام گشت و فلک بر تو چاشت خورد
تو هم چنان در هوس شام و چاشتى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید