شماره ٣٦٠: خود لطف بود چندان اى جان که تو دارى

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خود لطف بود چندان اى جان که تو دارى
دارند بتان لطف نه چندان که تو دارى
بر مرکب خوبى فکنى طوق ز غبغب
دستارچه زان زلف پريشان که تو دارى
بالله که عجب نيست گر از تابش غبغب
زرين شود آن گوى گريبان که تو دارى
بر شکرت از پر مگس پرده چه سازى
اى من مگس آن شکرستان که تو دارى
گفتى که برو گر مگسى برننشينى
هم مورچه ام بر سر آن خوان که تو دارى
مژگانت مرا کشت که يک موى نيازرد
وين نيست عجب زان سر مژگان که تو دارى
بگشاى به دندان گره از رشته جانم
تا درد چنم زان سر دندان که تو دارى
گفتى که چه سر دارى در عشق نگوئى
دارم سر پاى تو به آن جان که تو دارى
بردى دل خاقانى از آن سان که تو دانى
ميدار به زنهارش از آن سان که تو دارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید