شماره ٣٢٣: خاک بغداد در آب بصرم بايستى

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خاک بغداد در آب بصرم بايستى
چشمه دجله ميان جگرم بايستى
سفر کعبه به بغداد رسانيد مرا
بارک الله همه سال اين سفرم بايستى
قدر بغداد چه داند دل فرسوده من
بهر بغداد دلى تازه ترم بايستى
ليک بى زر نتوان يافت به بغداد مرا
پرى دجله به بغداد زرم بايستى
پرده ها دارد بغداد و در او گنج روان
با همه خستگى آنجا گذرم بايستى
چون زکاتى به من از گنج روان مى ندهند
نقب زن گنج روان را نظرم بايستى
نظرى خواستم از دور نه بوس و نه کنار
آخر از دولت عشق اين قدرم بايستى
بر لب دجله بسى آب بد از چشمه نوش
يارب آن چشمه نوش آب خورم بايستى
ماه در کشتى و کشتى ز بر دجله روان
اشک من گويد کشتى زرم بايستى
من ديوانه نشينم که مه نو نگرم
گويم آنجا که نهد پاي، سرم بايستى
مال من دزد ببرد و دل من عشق ربود
وقت را زين دو يکى ما حضرم بايستى
جگرم خشک شد از بس سخن تر زادن
سخن تر چکنم؟ زر ترم بايستى
بس کنى اى همت خاقانى ازين عشق مگوى
کز دل گمشده بارى خبرم بايستى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید