شماره ٣٠١: بسته زلف اوست دل، اى دل از آن کيست او

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بسته زلف اوست دل، اى دل از آن کيست او
خسته چشم اوست جان، مرهم جان کيست او
شهرى دل در آستين، بر درش آستان نشين
اينت مسيح راستين درد نشان کيست او
شيفتگان يکان يکان مست لبش زمان زمان
او رود از نهان نهان گنج روان کيست او
کشت مرا دلش به کين هست لبش گوا بر اين
خامشى گواه بين غنچه دهان کيست او
خلق چنان برند ظن کوست به جمله زان من
من شده مست اين سخن تا خود از آن کيست او
سينه خاقنى و غم، تا نزند ز وصل دم
دعوى عشق و وصل هم، تا ز سگان کيست او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید