مى خور که جهان حريف جوى است
آفاق ز سبزه تازه روى است
بر عيش زدند ناف عالم
اکنون که بهار نافه بوى است
از زهد کنار جوى کاين وقت
وقت طرب و کنار جوى است
شو خوانچه کن و چمانه در خواه
زان يوسف ما که گرگ خوى است
گرگ آشتى است روز و شب را
و آن بت شب و روز جنگ جوى است
خاقانى گفت خاک اويم
جان و سر او که راست گوى است
گفتى ز سگان کيست افضل
گر هست هم از سگان اوى است