شماره ٥٥: سر سوداى تو را سينه ما محرم نيست

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سر سوداى تو را سينه ما محرم نيست
سينه ما چه که ارواح ملايک هم نيست
کالبد کيست که بيند حرم وصل تو را
کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نيست
خاک آن ره که سگ کوى تو بگذشت بر او
شير مردان را از نافه آهو کم نيست
هر دلى را که کبودى ز لب لعل تو داشت
خانقاهش بجز از زلف خم اندر خم نيست
بى دلى را که دمى با تو مهيا گردد
قيمت هر دو جهان نيمه آن يک دم نيست
ديده شوخ تو را کشتن خلق آئين شد
تا کى اين ظلم، در اين ديده همانا نم نيست
زين خبر زلف تو شاد است به رنگش منگر
کاين سيه جامگى از کفر است از ماتم نيست
رو که سلطان جمالى تو و در عالم عشق
آخرين صف ز گدايان تو جز آدم نيست
چون به صد تير بخستى دل خاقانى را
خود در آن، حقه نوشين تو يک مرهم نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید