در مدح ابوالفتح شروان شاه منوچهر

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ريخته
گردون هزاران نرگسه از سقف مينا ريخته
صبح است گل گون تاخته، شمشير بيرون آخته
بر شب شبيخون ساخته، خونش به عمدا ريخته
کيمخت سبز آسمان، دارد اديم بى کران
خون شب است اين بى گمان بر طاق خضرا ريخته
صبح آمده زرين سلب، نوروز نوراهان طلب
زهره شکاف افتاده شب، وز زهره صفرا ريخته
شب چاه بيژن بسته سر، مشرق گشاده زال زر
خون سياوشان نگر، بر خاک و خارا ريخته
مستان صبوح آموخته وز مى فتوح اندوخته
مى شمع روح افروخته نقل مهيا ريخته
رضوان کده خم خانه ها، حوض جنان پيمانه ها
کف بر قدح دردانه ها از عقد حورا ريخته
مرغ از شبستان حرم، ميوه ز بستان ارم
گردون ز پستان کرم شير مصفا ريخته
زر آب ديدى مى نگر، مى برده کار آب زر
ساقى به کار آب در آب محابا ريخته
بادام ساقى مست خواب از جرعه شادروان خراب
از دست ها جام سراب افتاده صهبا ريخته
اى صبح خيزان مى کجا، آن عقل ما را خون بها
آن آبروى کار ما نگذاشت الا ريخته
مرغ صراحى کنده پر، برداشته يک نيمه سر
ور نيم منقار دگر، ياقوت حمرا ريخته
هين جام رخشان دردهيد آزاده را جان دردهيد
آن پير دهقان در دهيد از شاخ برنا ريخته
زر دوست از دست جهان در پاى پيل افتاده دان
ما زير پاى دوستان زر پيل بالا ريخته
سرمست عشق سرکشي، خاکسترى در آتشى
در ششدر عذرا وشي، صد خصل عذرا ريخته
خورده به رسم مصطبه، مى در سفالين مشربه
وقت مسيح يکشبه، در پاى ترسا ريخته
طاق ابروان رامش گزين، در حسن طاق و جفت کين
بر زخمه سحر آفرين، شکر ز آوا ريخته
چنگى طبيب بوالهوس، بگرفته زالى را مجس
اصلع سرى کش هر نفس، موئى است در پا ريخته
ربعى نموده پيکرش، خطهاى مسطر در برش
ناخن بر آن خطها برش، وقت محاکا ريخته
مهرى يکى پير نزار، آوا برآورده به زار
چون تندر اندر مرغزار جانى به هرجا ريخته
وان هشت تا بربط نگر جان را بهشت هشت در
هر تار ازو طوبى شمر صد ميوه هر تا ريخته
وان نى چو مار بى زبان، سوراخ ها در استخوان
هم استخوانش سرمه دان، هم گوشت ز اعضا ريخته
وان چون هلالى چوب دف، شيدا شده خم کرده کف
ما خون صافى را به کف، از حلق شيدا ريخته
از پوست آهو چنبرش، آهو سرينى همبرش
وز گور و آهو در برش، صيد آشکارا ريخته
کاسه رباب از شعر تر، بر نوش قول کاسه گر
در کاسه سرها نگر زان کاسه حلوا ريخته
راوى ز درهاى دري، دلال و دلها مشترى
خاقانى اينک جوهري، درهاى بيضا ريخته
در درى را از قلم، در رشته جان کرده ضم
پس باز بگشاده ز هم، بر شاه والا ريخته
زهره غزل خوان آمده، در زير و دستان آمده
چون زير دستان آمده بر شه ثريا ريخته
خاقان اکبر کز شرف هستش سلاطين در کنف
باران جود از ابر کف شرقا و غربا ريخته



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید