مطلع سوم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
دهر سيه کاسه اى است ما همه مهمان او
بى نمکى تعبيه است در نمک خوان او
بر سر بازار دهر نقد جفا مى رود
رسته اى ار ننگرى رسته خذلان او
دهر چو بى توست خاک بر سر سالار او
ده چو تو را نيست باد در کف دهقان او
خيز در اين سبز کوشک نقب زن از دود دل
درشکن از آه صبح سقف شبستان او
گوهر خود را بدزد از بن صندوق او
يوسف خود را برآر از چه زندان او
ز اهل جهان کس نماند بلکه جهان بس نماند
پاى خرد درگذار از سر پيمان او
مادر گيتى وفا بيش نزايد از آنک
هم رحمش بسته شد، هم سر پستان او
کار چو خام آمده است آتش کن زير او
خر چو کژ افتاده است کژ نه پالان او
ابجد سودا بشوى بر در خاقانى آى
سوره سر در نويس هم به دبستان او
پيشرو جان پاک طبع چو جوزاى اوست
گرچه ز پس مى رود طالع سرطان او
اوست شهنشاه نطق شايد اگر پيش شاه
راه ز پس وا روند لشکر و ارکان او
کوزه فصاد گشت سينه او بهر آنک
موضع هر مبضع است بر سر شريان او
گر دل او رخنه کرد زلزله حادثات
شيخ مرمت گراست بر دل ويران او
شيخ مهندس لقب، پير دروگر على
کآزر و اقليدسند عاجز برهان او
صانع زرين عمل مهتر عالى شرف
در يد بيضا رسيد دست عمل ران او
يوسف نجار کيست نوح دروگر که بود؟
تا ز هنرم دم زنند بر در امکان او
نوح نه بس علم داشت، گر پدر من بدى
قنطره بستى به علم بر سر طوفان او
نعل پى اسب اوست وز عمل دست اوست
آن ده و دو نرگسه بر سر کيوان او
غارت بحر آمده است غايت جودش چنانک
آفت بيشه شده است تيشه بران او
ريزش سوهان اوست داروى اطلاق از آنک
هست لسان الحمل صورت سوهان او
چرخ مقرنس نماى کلبه ميمون اوست
نعش فلک تخت هاش، قطب کليدان او
رنده مريخ رند چون شودش کند سر
چرخ کند هر دمى از زحل افسان او
در حق کس اره وار است نيست دو روى و دو سر
گر همه اره نهند بر اخوان او
هست چو هم نام خويش نامزد بطش و بخش
بطش ورا عيب پوش بخش فراوان او
مفلس دريا دل است، امى دانا ضمير
مايه صد اولياست ذره ايمان او
اوست طغانشاه من، مادرم التون اوست
من به رضاى تمام سنقر دکان او
گر بودش راى آن کاره کش او شوم
راى همه راى اوست، فرمان فرمان او
اينت مبارک سحاب کز صدف داهگى
گوهرى آرد چو من قطره نيسان او
روح طبيعيم گشت پاکتر از روح قدس
تا جگر من گرفت پرورش از نان او
پير خرد طفل وار ميمزد انگشت من
تا سر انگشت من يافت نمک دان او
شايد اگر وحشيى سبعه الوان خورد
حمزه به خوان على بهتر از الوان او
ضامن ارزاق من اوست مبادا که من
منت شروين برم و انده شروان او
ملک قناعت مراست پيش چنين تخت و تاج
ملک سمرقند چيست و افسر خاقان او
گر گرهى خصمش اند از سر کينه چه باک
کو خلف آدم است و ايشان شيطان او
جوقى ازين زرد گوش گاه غضب سرخ چشم
هر يک طاغى و ديو رهبر طغيان او
خاصه سگ دامغان، دانه دام مغان
دزد گهرهاى من، طبع خزف سان او
بست خيالش که هست هم بر من اى عجب
نخل رطب کى شود خار مغيلان او
هست دلش در مرض از سر سرسام جهل
اين همه ماخولياست صورت بحران او
گر جگرش خسته شد از فرع اين گروه
نعت محمد بس است نشره درمان او
دل به در کبرياست شحنه کارش که او
خاک در مصطفاست نايب حسان او
قابله کاف و نون، طاها و ياسين که هست
عاقله کاف و لام طفل دبستان او
گيسوى حوا شناس پرچم منجوق او
عطسه آدم شناس شيهه يکران او
دوش ملايک بخست غاشيه حکم او
گوش خلايق بسفت حاقه فرمان او
هم به ثناى پدر ختم کنم چون مقيم
نان من از خوان اوست، جامگى از خان او
عقل درختى است پير منتظر آن کز او
خواهى تختش کنند خواهى چوگان او
باد دعاهاى خير در پى او تا دعا
اول او يارب است و آمين پايان او
در عقب پنج فرض اوست دعا خوان من
يارب کارواح قدس باد دعا خوان او
گر ز قضاى ازل عهد عمر درگذشت
تا به ابد مگذراد نوبت عثمان او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید