مطلع دوم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
آمد دواسبه عيد و خزان شد علم برش
زرين عذار شد چمن از گر لشکرش
عيد است و آن عصير عروسى است صرع دار
کف بر لب آوريده و آلوده معجرش
وينک خزان معزم عيد است و بهر صرع
بر برگ زر نوشته طلسم مزعفرش
ز آن سوى عيد دختر رز شوى مرده بود
زرين جهاز او زده بر خاک مادرش
يک ماه عده داشت پس از اتفاق عيد
بستند عقد بر همه آفاق يک سرش
زرگر به گاه عيد زر افشان کند ز شاخ
واجب کند که هست شکريز دخترش
شاخ چنار گويى حلواى عيد زد
کآلوده ماند دست به آب معصفرش
بودى به روز عيد نفس هاى روزه دار
مشکين کبوترى ز فلک نامه آورش
منقار بر قنينه و پر بر قدح بماند
کامد هماى عيد و نهان شد کبوترش
مرغ قنينه بلبل عيد است پيش شاه
گل در دهن گداخته و ناله دربرش
انگشت ساقى از غبب غوک نرمتر
زلف چو مار در مى عيدى شناورش
زلفش فرو گذاشته سر در شراب عيد
ديوى است غسل گاه شده حوض کوثرش
در آبگينه نقش پرى بين به بزم عيد
از مى کز آتش است پرى وار جوهرش
ز آن چون پرى گرفته نمايند اهل عيد
کآب خرد ببرد پرى وار آذرش
گردون چنبرى ز پى کوس روز عيد
حلقه به گوش چنبر دف همچو چنبرش
دستينه بسته بربط و گيسو گشاده چنگ
يعنى درم خريده عيديم و چاکرش
بر سر بمانده دست رباب از هواى عيد
افتاده زير ديگ شکم کاسه سرش
مار زبان بريده نگر ناى روز عيد
سوراخ مار در شکم باد پرورش
مار است خاک خواره پس او باد ز آن خورد
کز خوان عيد نيست غذاى مقررش
چون شاه هند پيش و پسش ده غلام ترک
از فر عيد گه مى و گه شکر افسرش
بل هندوى است بر همن آتش گرفته سر
چون آب عيد نامه زردشتى از برش
گوئى بهاى باده عيدى است افتاب
ز آن رفت در ترازو و سختند چون زرش
شد وقت چون ترازو و شاه جهان بعيد
خواهى مى گران چو ترازوى محشرش
خاقان اکبر آنکه سر تيغش آتشى است
شب هاى عيد و قدر شده دود و اخگرش
کيوانش پرچم است و مه و آفتاب طاس
چون زلف آنکه عيد بتان خواند آزرش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید