در ستايش رکن الدين محمد بن عبد الرحمن طغان يزک

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
جام طرب کش که صبح کام برآمد
خنده صبح از دهان جام برآمد
صبح فلک بين که بر موافقت جام
دم زد و بوى ميش ز کام برآمد
مهره شادى نشست و ششدره برخاست
نقش سه شش بر سه زخم کام برآمد
داو طرب کن تمام خاصه که اکنون
عده خاتون خم تمام برآمد
ما و شکر ريز عيش کز در خمار
نامزد خرمى به بام برآمد
ساغر گلفام خواه کز دهن کوس
نغمه گلبام وقت بام برآمد
بلبله کبکى است خون گرفته به منقار
کز دهنش ناله حمام برآمد
گاو سفالين که آب لاله تر خورد
ارزن زرينش از مسام برآمد
زآن مى گلگون که بيد سوخته پرورد
بوى گل و مشکبيد خام برآمد
در صف دريا کشان بزم صبوحى
جام چو کشتى کش خرام بر آمد
خوان صبوحى به شيب مقرعه کن لاش
کابرش روز آتشين ستام برآمد
بود فلک جام رنگ و جام فلک سان
روز ندانم که از کدام برآمد
دست قراسنقر فلک سپر افکند
خنجر آقسنقر از نيام برآمد
گوش رباب از هوا پيام طرب داشت
از سه زبان راز آن پيام برآمد
حلقه ابريشم است موى خوش چنگ
چون مه نو کز خط ظلام برآمد
گر چه تن چنگ شبه ناقه ليلى است
ناله مجنون ز چنگ رام برآمد
بيست و چهارش زمام ناقه و ليکن
ناله نه از ناقه از زمام برآمد
ناى چو شه زاده حبش که ز نه چشم
بانگش از آهنگ ده غلام برآمد
از پى دستينه رباب کف مى
چون گهر عقد يک نظام برآمد
بهر حلى هاى گوش و گردن بر بط
سيم و زر از ساغر و مدام برآمد
از حيوان شکار گاه دف آواز
تهنيت شاه را مدام برآمد
شاه عجم رکن دين کز آيت عدلش
نام عجم روضة السلام برآمد
ناصر اسلام سيف دين که ز حکمش
بر سر دهر حرون لگام برآمد
رستم ثانى که در طبيعتش اول
دانش زال و دهاى سام بر آمد
صيت جلالش به شرق و غرب بپيچيد
شکر نوالش ز سام و حام برآمد
پهلو ايران گرفت رقعه ملکت
وز دگران بانگ شاهقام برآمد
دام به دريا فکنده بود سليمان
خازن انگشترى به دام برآمد
ذات جهان پهلوانش صبح جلال است
کز افق چرخ احتشام برآمد
در کنف صبح فر مير محمد
راست چو خورشيد نور تام برآمد
تاجورى يافت تخت و ملکت ايران
تا ز برش سيدالانام برآمد
گر پدر از تخت ملک شد پسر اينک
بر زبر تخت احترام برآمد
گر علم صبح آب رنگ فروشد
رايت خورشيد نارفام برآمد
تارک گشتاسب يافت افسر لهراسب
زال همايون به تخت سام برآمد
نوبت کاوس شد چو پاى منوچهر
بر سر کرسى احتشام برآمد
روز به مغرب شده چو مملکت او
ماه چو بدر از حجاب شام برآمد
آرزوى جان ملک عدل و همم بود
از ملک عادل همام برآمد
دولت شروان کليد دولت او بود
زآن همه کارش به انتظام برآمد
گر چه محمد پيمبرى به عرب يافت
صبح کمالش ز حد شام برآمد
دير زى اى بحر کف که عطسه جودت
چشمه مهر است کز غمام برآمد
مژده ده اى تاجور که ينصرک الله
فال تو از مصحف دوام برآمد
تا که حسامت قوام ملک عجم شد
آه ز اعداى ناقوام برآمد
چون نم ژاله ز خايه از تف خورشيد
جان حسود از تف حسام برآمد
جرم زمين تا قرار يافت ز عدلت
بس نفس شکر کز هوام برآمد
دوش چنين ديده ام به خواب که نخلى
بر لب دريا در آن مقام برآمد
نخل موصل شده ترنج و رطب داشت
سايه و شايه ش فراخ و تام برآمد
مرغى ديدم گرفته نامه به منقار
کز بر آن نخل شادکام برآمد
بود يکى منبر از رخام بر نخل
پيرى بر منبر رخام برآمد
نامه ز منقار مرغ بستد و برخواند
نعره تحسين ز خاص و عام برآمد
من به تعجب به خود فروشده زين خواب
کز خضر آواز السلام برآمد
جستم و اين خواب پيش خضر بگفتم
از نفسش اصدق الکلام برآمد
گفت که نخل است رکن دين که ز نصرت
شهپر عنقاش بر سهام برآمد
مرغ بقا دان و نامه بخت کز اين دو
کار دو ملک از يک اهتمام برآمد
منبر تخت است و پير مشترى چرخ
کز بر تختش سه چار گام برآمد
اى درت آن آسمان که از افق او
کوکب بهروزى کرام برآمد
از دم خلق تو در مسدس گيتى
بوى مثلث به هر مشام برآمد
ملک تو کشتى است چرخ نوح کهن سال
کش ز شب و روز حام و سام برآمد
عيسى عهدى که از تو قالب ملکت
چون تن عازر به يک قيام برآمد
رو که ز ميخ سراى پرده قدرت
فلکه اين نيل گون خيام برآمد
قدر محيط کفت جهان چه شناسد
کو به سراب کف لئام برآمد
از نفس مشک هيچ حظ و خبر نيست
مغز جعل را که با زکام برآمد
از سر تيغت که ماه ازوست برص دار
برتن شير فلک جذام برآمد
خوان ددان را به کاسه سر اعدا
زآتش شمشير تو طعام برآمد
بر درت از بس که جن و انس و ملک هست
جان شياطين ز ازدحام برآمد
گوئى کانبوه حافظان مناسک
گرد در مسجد الحرام برآمد
از حرمت هر کبوترى که بپريد
نامه او عنبرين ختام برآمد
سهم تو در زين کشيد پشت زمين را
گر چه ز من بود قعده رام برآمد
بحر محيط از زمين بزاد و عجب نيست
کان خوى ازين مرکب جمام برآمد
زايجه طالعت مطالعه کردم
سلطنت از موضع السهام برآمد
آرزوى حضرت تو دارم اگر چه
صبح من از غم به رنگ شام برآمد
در ره خدمت درست عهدم ليکن
نام من از نامه سقام برآمد
هست نيازم ز جان و آن دگر کس
از زر و سيم جهان حطام برآمد
گوهر جان وام کردم از پى تحفه
تحفه بزرگ است از آن به وام برآمد
پيش چنين تحفه کو تميمه عقل است
واحزن از جان بوتمام برآمد
گوهر سحر حلال من شکند آنک
گوهرش از نطفه حرام برآمد
دزد بيان من است هر که در اين عهد
بر سمت شاعريش نام برآمد
نيم شبت چون صف خواص دعا گفت
هر نفسى آمينى از عوام برآمد
باد جهانت به کام کز ظفر تو
کامه صد جان مستهام برآمد
ملک جهان ران که بر صحيفه ايام
مدت عمرت هزار عام برآمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید