در مدح صفوة الدين بانوى شروان شاه

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
صبح تا آستين برافشانده است
دامن عنبر تر افشانده است
مگر آن عقد عنبرينه شب
برگشاده است و عنبر افشانده است
روز يک اسبه بر قضا رانده است
و آتش از روى خنجر افشانده است
نعل آن نقره خنگ او از برق
بر جهان خرمن زر افشانده است
رقعه ها داشت چرخ بر چهره
همه در خاک خاور افشانده است
نقش شب پنج با يک افتاده است
گوئى آن مهره ها بر افشانده است
مرغ صبح از سماع بس کرده است
زانکه ديرى است تا پر افشانده است
بلبله در سماع مرغ آسا
از گلو عقد گوهر افشانده است
ساقى آن عنبرين کمند امروز
در گلوگاه ساغر افشانده است
ابرش آفتاب بسته اوست
تا کمند معنبر افشانده است
گوش ها پر نواى داودى است
کز سر زخمه شکر افشانده است
نان زرين چرخ ديده است ابر
خوش نمک در برابر افشانده است
نان زرين به ماهى آمد باز
نمک خوش چه در خورد افشانده است
در زمستان نمک نبندد و ابر
نمک بسته بى مر افشانده است
نو عروسى است صورت نوروز
که بر آفاق زيور افشانده است
گنج نوروز هر چه گوهر داشت
پيش بانوى کشور افشانده است
صفوة الدين که شه سوار فلک
درسم اسبش افسر افشانده است
جفت خاقان اکبر آنکه سپهر
بر سرش سعد اصغر افشانده است
مريم مشترى فر است که عقل
جان بران مشترى فر افشانده است
تحفه بزم اوست مريم وار
هر چه طوبى به نوبر افشانده است
آن خديجه است کز ارادت حق
مال و جان بر پيمبر افشانده است
وان زبيده است کز سعادت بخت
بهر کعبه سر و زر افشانده است
بر سر هشت خلد مجلس او
نه فلک هفت اختر افشانده است
روز نو چون کبوتر زرين
بر زمين پر اخضر افشانده است
بهر آگين چار بالش اوست
هر پرى کاين کبوتر افشانده است
جود معروف او به آب حيات
خاک بر بخل منکر افشانده است
ژاله نعمت از هواى سخا
بانوى ملک پرور افشانده است
تخم اقبال در زمين بقا
بانوى عدل گستر افشانده است
گوئى از آتش شهاب فلک
شعله در ديو کافر افشانده است
سهم درگاه او خدنگ وبال
بر پلنگان صفدر افشانده است
نور ايمان او خوى خجلت
بر رخ خلد انور افشانده است
وقت توقيع، نوش داروى جان
زان سر کلک لاغر افشانده است
بر عدو زهر و بر ولى مهره است
هر چه آن مار اسمر افشانده است
دولت بانوان نثار ظفر
بر سر بوالمظفر افشانده است
همت بانوان جواهر سعد
بر کلاه برادر افشانده است
دولت او که پيکر شرف است
آستين بر دو پيکر افشانده است
همت او که گوهرى گهر است
دست بر چار گوهر افشانده است
نعش در پاى چار دختر او
زيور هر سه دختر افشانده است
از پى آن پسر که خواهد بود
قرع ها سعد اکبر افشانده است
فال سعد است گفت خاقانى
کز نفس مشک اذفر افشانده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید