شماره ٣٠٠: نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما
اين نگين ها متراشيد بنام دل ما
ذره نيست که بى شور قيامت يا بند
طشت نه چرخ فتاده است زبام دل ما
نشه دور گرفتارى ما سخت رساست
حلقه زلف که دارد خط جام دل ما
صبح هم با نفس از خويش برون مى آيد
که رسانده است بر افلاک پيام دل ما
عالمى را بدر کعبه تحقيق رساند
جرس قافله صبح خرام دل ما
برهمين آبله ختم است ره کعبه و دير
کاش ميکرد کسى سير مقام دل ما
بسخن کشف معماى عدم ممکن نيست
خامشى نيز نفهميد کلام دل ما
رنگها داشت بهار من و ما ليک چه سود
گل اين باغ نخنديد بکام دل ما
انس جاويد دگر از که طمع بايد داشت
دل ما نيز نشد آنهمه رام دل ما
داغ محرومى ديدار ز محفل رفتيم
برسانيد به آئينه سلام دل ما
نام صياد پرافشانى عنقا کافيست
غير (بيدل) گرهى نيست بدام دل ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید