شماره ٢٦٤: گل بر رخت کشود نقاب کشيده را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
گل بر رخت کشود نقاب کشيده را
آئينه آب داد زروى تو ديده را
عمريست درسم از لب لعل خموش تست
يعنى شنيده ام سخن ناشنيده را
مائيم و حيرتى و سر راه انتظار
اميد منقطع نشود دام چيده را
نتوان بوحشت از سر آسودگى گذشت
دام ره است گوش صداى رميده را
خاليست بزم صحبت ما ورنه در ميان
فرصت کجاست اشک زمژگان چکيده را
انديشه فال وهم زد و عمر نام کرد
گرد رم بدام نفس واطپيده را
گرداب را نشد خس و خاشاک عيب پوش
مژگان ندوخت چاک گريبان ديده را
دردسر زبان مده از حرف نارسا
از خم برون ميار مى نارسيده را
در زير چرخ يک مژه راحت طمع مدار
آفت شناس سايه سقف خميده را
کرد آب بيزبانى ميناى بسملم
در موج خون صداست گاوى بريده را
خوارى جز اى پاى زدامن کشيدنست
درياب اشک از مژه بيرون دويده را
تا زندگيست عمر اقامت نصيب نيست
وحشت شکسته دامن صبح دميده را
درد ام اضطراب کشد عشق را هوس
آرام نيست آتش خاشاک ديده را
(بيدل) بدام سبحه محال است فکر صيد
بى موج باده طاير رنگ پريده را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید