شماره ٢٥١: گر باين وحشت دهد گرد جنون سامان ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
گر باين وحشت دهد گرد جنون سامان ما
تا سحر گشتن گريبان ميدرد عريان ما
فيض ها ميجوشد از خاک بهار بيخودى
صبح فرش است از شکست رنگ در بستان ما
در تماشايت برنگ شمع هر جا ميرويم
ديده ما يکقدم پيش است از مژگان ما
محو گرديدن علاج اضطراب دل نکرد
از تحير سر بسر يک موج شد طوفان ما
از شهادت انتظاران بساط حيرتيم
زخمها واماندن چشم است در ميدان ما
منزل مقصود گام اول افتادگيست
همچو اشک ايکاش لغزيدن شود جولان ما
دور جامى زين چمن چون گل نصيب ما نشد
رنگ ناگرديده آخر ميشود دوران ما
سوخت پيش از ما درين محفل چراغ انتظار
ديده يعقوب ناياب است در کنعان ما
مطرب ساز تظلم پرده دار خوى کيست
شعله مى پوشد جهان از ناله عريان ما
هستى موهوم غير از نفى اثباتى نداشت
رفتن ما گرد پيدا کرد از دامان ما
چشم تا برهم زنم اشکى بخون غلطيده است
بسمل ايجاد است (بيدل) جنبش مژگان ما
گر چنين بالد زطوف دامنت اجزاى ما
بر سر ما سايه خواهد کرد سر تا پاى ما
بى نفس در ظلمت آباد عدم خوبيده ايم
شانه زن گيسو سحر انشا کن از شبهاى ما
جهد ما مصروف يکسير گريبانست و بس
غير اين گرداب موجى نيست در درياى ما
بر تن ما هيچ نتوان دوخت جز آزادگى
گر همه سوزن دمد چون سرو از اعضاى ما
ماجراى بوى گل نشنيده ميبايد شنيد
اى هوس تن زن زبان غنچه است انشاى ما
رنگى از گلزار بيرنگى برون جوشيده ايم
از خرابات پرى مى مى کشد ميناى ما
يار در آغوش و سير کعبه و دير آرزوست
تا کجا رفته است از خود شوق بى پرواى ما
سعى همت را زبيمغزان چه مقدار آفت است
هر کرا گرديد سر بر لغزشى زد پاى ما
دل مصفا کن سر از وسعت گه مشرب برار
آينه صيقل زدن سيريست در صحراى ما
شش جهت هنگامه امکان زنفى ما پر است
رفتن از خود تا کجا خالى نمايد جاى ما
يکنفس (بيدل) سرى بايد نياز جيب کرد
غير مجنون نيست کس در خيمه ليلاى ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید