شماره ٢٤٩: گذشت از چرخ و بگرفت آبله چشم ثريا را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
گذشت از چرخ و بگرفت آبله چشم ثريا را
هوايت تاکجا از پا نشاند ناله ما را
تأمل تا چه در گوش افگند پيمانه ما را
نوائى هست در خاطر شکست رنگ مينا را
ندارد شور امکان جز بکنج فقر آسودن
اگر ساحل شوى در آب گوهر گير دريا را
درين دريا زبس فرش است اجزاى شکست من
بهر سو ميروم چون موج بر خود مى نهم پا را
بتدبير دگر نتوان زداغ کلفت آسودن
مگر آبى زند خاکستر ما آتش ما را
بحال خويشتن نگذاشت دلرا شوخى آهم
هوائى کرد رقص گردباد اجزاى صحرا را
درين ويرانه همچشم نگاهم کز سبکروحى
درون خانه ام وزخويش خالى کرده ام جا را
بهشتى از دل هر ذره در پرواز مى آيد
اگر در خاک ريزد حسرتم رنگ تمنا را
مبادا ناله ربط داغهاى دل زند بر هم
مشوران اى جنون اين شعله زنجير در پا را
تجاهل چون حباب از فهم هستى مفت جمعيت
تومى آئى برون زنهار نشگافت اين معما را
بهر سو چشم واکردم نگه وقف خطا کردم
نميدانم چه پيش آمد من غفلت تقاضا را
همين درد است برگ عشرت خونين دلان (بيدل)
هجوم گريه مست خنده دارد طبع مينا را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید