شماره ٢٤٨: کدامين نشه بيرون داد راز سينه مينا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
کدامين نشه بيرون داد راز سينه مينا
که عکس موج مى شد جوهر آئينه مينا
چنان صافست از زنگ کدورت سينه مينا
که ميتابد چو جوهر نشه از آئينه مينا
سزد گر گوش ساغر آشناى اين نوا گردد
که راز ميکشان گل کرده است از سينه مينا
کدورت باصفاى مشرب ما برنمى آيد
نبندد صورت تمثال زنگ آئينه مينا
به تمکينم چسان خفت رساند کوشش گردون
ببازد بيستون رنگ وقار از کينه مينا
تهى دستيم چون ساغر خدا را ساقيا رحمى
بروى بخت ما بکشا در گنجينه مينا
خوشا صبحى که شاه ملک عشرت جلوه ريز آيد
بزرين تخت جام از قصر زنگارينه مينا
مقيم گوشه دل باش گر آسودگى خواهى
که حيرت ميشود سيماب در آئينه مينا
همان خاک سينه اکنون لباس دل ببردارد
صفا مفت است منگر کسوت پارينه مينا
بهار نشه ام عيش دماغم باده صافم
مرا بايد نشاندن در دل بى کينه مينا
ادب کوشيد در ضبط خود و تعطيل شد نامش
بروز وصل ما ماند شب آدينه مينا
بآفت سخت نزديکند نازک طينتان (بيدل)
بود با سنگ و آتش الفت ديرينه مينا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید