شماره ٢٤٤: کافرم گر مخمل و سنجاب ميبايد مرا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
کافرم گر مخمل و سنجاب ميبايد مرا
سايه بيدى کفيل خواب ميبايد مرا
معبد تسليم و شغل سرکشى بيرونقيست
شمع خاموشى درين محراب ميبايد مرا
تشنه کام عافيت چون شمع تا کى سوختن
از گداز درد مشت آب ميبايد مرا
غافل از جمعيت کنج قناعت نيستم
کشتى درويشم اين پاياب ميبايد مرا
آرزوهاى هوس نذر حريفان طلب
انفعال مطلب ناياب ميبايد مرا
در کشاکشهاى نيرنگ خيال افتاده ام
دل جنون مى خواهد و آداب ميبايد مرا
شرم اگر باشد بناى وهم هستى هيچ نيست
بى تکلف يک عرق سيلاب ميبايد مرا
دامن برچيده چون صبح کارم ميکند
اينقدر از عالم اسباب ميبايد مرا
مشرب داغ وفا منت کش تسکين مباد
آب ميگردم اگر مهتاب ميبايد مرا
تا درين محفل نواى حيرتى انشا کنم
چون نگه يک تار و صد مضراب ميبايد مرا
بى نيازم ازرم و آرام اين آشوب گاه
چشم ميپوشم همه گر خواب ميبايد مرا
گريه هم (بيدل) لب خشکم چو مژگان تر نکرد
وحشتى زين وادى بى آب ميبايد مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید