شماره ١٧١: در طلب تا چند ريزى آبروى کام را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
در طلب تا چند ريزى آبروى کام را
يک سبق شاگرد استغنا کن اين ابرام را
داغ بودن در خمار مطلب ناياب چند
پخته نتوان کرد زآتش آرزوى خام را
مگذر از موقع شناسى ورنه در عرض نياز
بيش از آروغست نفرت آه بى هنگام را
ميخرامد پيش پيش دل طپشهاى نفس
وحشت از نخچير هم بيش است اينجا دام را
مانع سير سبک رو پاى خواب آلوده نيست
بال پرواز است زندان نگينها نام را
دورى مقصد بقدر دستگاه جستجو است
قطع کن وهم و خيال قاصد و پيغام را
حسن مطلق داشتم خودبينيم آئينه کرد
اينقدرها هم اثر مى بوده است اوهام را
چون غبار شيشه ساعت تسلى دشمنيم
از مزاح خاک ما هم برده اند آرام را
زندگى تا کى هلاک کعبه و ديرت کند
به که از دوش افگنى اين جامه احرام را
از تغافل تا نگاه چشم خوبان فرق نيست
نشه يگرنگست اينجا در دو صاف جام را
حلقه آن زلف رونق از غبار دل گرفت
دود آه صيد باشد سرمه چشم دام را
کى رود فکر مضرت از مزاج اهل کين
مار نتواند جدا از زهر ديدن کام را
عرض مطلب ديگر و اظهار صنعت ديگر است
(بيدل) از آئينه نتوان ساخت وضع جام را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید