شماره ١٢٣: چو اشک آنکس که ميچيند گل عيش از طپيدنها

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چو اشک آنکس که ميچيند گل عيش از طپيدنها
بود دلتنگ اگر گوهر شود از آرميدنها
زبس عام است در وحشت سراى دهر بيتابى
دل هر ذره دارد در قفس چندين طپيدنها
مجو آوازه شهرت زآهنگ سبکروحان
صداى بال مرغ رنگ نبود در پريدنها
نگه در ديده حيران ما شوخى نميداند
برنگ چشم شبنم درد اين ميناست ديدنها
دو تا کرديم آخر خويش را در خدمت پيرى
رسانيديم بار زندگانى تا خميدن ها
زرونق باز مى ماند چو مينا شد زمى خالى
شکست رنگ ظاهر ميشود در خون کشيدنها
مرا از پيچ و تاب گردباد اين نکته شد روشن
که در راه طلب معراج دامانست چيدنها
زقطع الفت دلها حسود آسوده ننشيند
شود خميازه مقراض افزون در بريدنها
گداز درد نوميدى تماشاى دگر دارد
برنگ اشک ناسورم نظر باز چکيدنها
حباب از موج هر کز صرفه طاقت نمى بيند
ز بال ما گره واميکند آخر طپيدنها
زهستى گر برون تازى عدم در پيش مى آيد
درين وادى مقامى نيست غير از نارسيدنها
مجو از طفل خويان فطرت آزادگان (بيدل)
به پرواز نگه کى ميرسد اشک از دويدنها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید