شماره ١٠٤: بى ثمرى حصار شد در چمن اميد ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بى ثمرى حصار شد در چمن اميد ما
طره امن شانه زد سايه برگ بيد ما
آينه دارى فنا ناز هوس نميکشد
خط برقم کشيده اند از ورق سفيد ما
دردسر جهان رنگ در خور دانش است و بس
نيست بکسب عافيت غير جنون مفيد ما
دعوى احتياج پوچ خجلت سعى کس مباد
قفل جهان بيدرى زنگ زد از کليد ما
عبرت چشم بسمليم پرده فقر ما مدر
آستر است ابره خلعت روز عيد ما
گر فگند تبسمت گل به مزار عاشقان
بال سحر کشد نفس از کفن شهيد ما
نيست چو التفات دل ميکده تعلقى
آبله پائى نفس شد قدح نبيد ما
ريشه تخم وحدتيم از تگ و پوى ما مپرس
صرف هزار جاده است منزل ناپديد ما
خاک مزار عبرتيم پرده ساز غيرتيم
زخمه به برق ميزند ممتحن نشيد ما
(بيدل) ازين کف غبار کز دل خاک جسته ايم
پرده در تحير است گفت تو و شنيد ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید