شماره ١٠٣: بيتو چون شمع زضعف تن ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بيتو چون شمع زضعف تن ما
رنگ ما خفت به پيراهن ما
نقش پائيم ادب پرور عجز
مژه خم مى شود از ديدن ما
خاک ما گرد قيامت دارد
حذر از آفت شوراندن ما
زندگى طعمه کلفت گرديد
رشته ها خورده گره خوردن ما
حرص مضمون رهائى فهميد
دل باسباب جهان بستن ما
فکر آزادگى آزادى برد
سر گريبان زده از دامن ما
اگر اينست سلوک احباب
دشمن ما نبود دشمن ما
خلعت آراى سحر عريانى است
چاک دوزيد به پيراهن ما
آفت اند و ختنى مى خواهد
برق ما نيست مگر خرمن ما
آخر انجام رعونت چون شمع
ميکشد تا رگ گردن ما
قاصد آورد پيام دلدار
باز گرديد زخود رفتن ما
(بيدل) آخر زچه خورشيد کم است
اين چراغ بنفس روشن ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید