شماره ٨٣: بسکه وحشت کرده است آزاد مجنون مرا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بسکه وحشت کرده است آزاد مجنون مرا
لفظ نتواند کند زنجير مضمون مرا
در سر از شوخى نمى گنجد گل سوداى من
خم حبابى ميکند شور فلاطون مرا
داغ هم در سينه ام بى حسرت ديدار نيست
چشم مجنون نقش پا بوده است هامون مرا
کودم تيغى که در عشرتگه انشاى ناز
مصرع رنگين نويسد موجه خون مرا
ساز من آزادگى آهنگ من آوارگى
از تعلق تار نتوان بست قانون مرا
از لب خاموش طوفان جنون را ساحلم
اين حباب بى نفس پل بست جيحون مرا
عمر رفت و دامن نوميدى از دستم نرفت
ناز بسيار است بر من بخت واژون مرا
داغ ياسم ناله را در حلقه حيرت نشاند
طوق قمرى دام ره شد سرو موزون مرا
عشق ميبازد سراپايم بنفش عجز خويش
خاکساريهاست لازم بيد مجنون مرا
غافلم (بيدل) زگرد ترکتازيهاى حسن
ميدمد خط تا کند فکر شبيخون مرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید