شماره ٥٣: با دل آسوده از تشويش آب و نان برا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
با دل آسوده از تشويش آب و نان برا
همچو صحرا پاى در دامن زخان و مان برا
اضطرابى نيست در پرواز شبنم زين چمن
گر تو هم از خود برون آئى باين عنوان برا
اوج اقبال جهان را پايه فرصت کجاست
گو سرشکى چند بر بام سر مژگان برا
خاطرت گر جمع شد از هر دو عالم فارغى
قطره وارى چون گهر زين بحر بى پايان برا
در جهان بيخبر شرم از که بايد داشتن
ديده بينا ندارد هيچکس عريان برا
اقتضاى دور اين محفل اگر فهميده ئى
چون فراموشى بگرد خاطر ياران برا
کم زيوسف نيستى اى قدردان عافيت
چاه و زندان مغتنم گير از صف اخوان برا
دعوى فضل و هنر خواريست در ابناى دهر
آبرو ميخواهى اينجا اندکى نادان برا
عالمى در امتحانگاه هوس تگ ميزند
گرنه ئى قانع تو هم بيتاب اين و آن برا
تا نگردى پايمال منت امداد خلق
بى عرق گامى دو پيش از خجلت احسان برا
از فسردن ننگ دارد جوهر تمکين مرد
چون کمان در خانه باش و بر سر ميدان برا
هر کس اينجا قسمتش در خورد استعداد اوست
قابل صد نعمتى از پرده چون دندان برا
گر بشمشيرت برانند از ادبگاه نياز
همچو خون از زخم (بيدل) با لب خندان برا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید