شماره ٤٥: اى گداز دل نفسى اشک شو بديده بيا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
اى گداز دل نفسى اشک شو بديده بيا
يار مى رود زنظر يکقدم دويده بيا
فيض نشه هاى رسا مفت تست در همه جا
جام ظرف هوش نه ئى چون مى رسيده بيا
نيست در بهار جهان فرصت شگفتگيت
هم زمرغزار عدم چون سحر دميده بيا
جز تجرد از کر و فر چيست انتخاب دگر
فرد ميروى زنظر گو همه قصيده بيا
از سروش عالم جان اين نداست بال فشان
کاى نواى محفل انس از همه رميده بيا
باغ عشق تا هوست نيست جز همين قفست
يک دو روز از نفست مهلت است ديده بيا
تا نرفته ام زنظر شام من رسان بسحر
شمع انتظار توام صبح نادميده بيا
شمع بزمگاه ادب تا نچيند از تو تعب
همعنان ضبط نفس لختى آرميده بيا
سقف کلبه فقرا نيست سيرگاه هوا
سربسنگ تا نخورد اندکى خميده بيا
بى ادب نبرد کسى ره ببارگاه وفا
يا قدم بخاک شکن يا عنان کشيده بيا
تيغ غيرت از همه سو بر غرور کرده غلو
عافيت اگرطلبى با سر بريده بيا
از زيان و سود نفس وحشت است حاصل و بس
جنس اين دکان هوس دامنست چيده بيا
(بيدل) از جهان سخن بر فنون وهم متن
رو از انسوى تو و من حرف ناشنيده بيا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید