از شراب عشق مستى ميکنم
با خيالى بت پرستى ميکنم
پيش چشمى و لبى هردم غزل
ميسرايم شور و مستى ميکنم
از شراب نرگس مستانه
بيخودى و مى پرستى ميکنم
چون شدم بيمار چشمى کى دگر
ياد روزى تندرستى ميکنم
چون ندارم بر وصال دوست پاى
چارها از تنگدستى ميکنم
از تغافلهاى او خون ميخورم
وز بلنديهاش پستى ميکنم
(فيض) از خود لاف هستى کى زنم
هستيم چون اوست هستى ميکنم
ميشوم عالى چو پستم ميکند
هستى از بالاى پستى ميکنم