شماره ٦٦٧: کى آيدم مى در نظر مست جمال ساقيم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کى آيدم مى در نظر مست جمال ساقيم
وز خود کجا دارم خبر مست جمال ساقيم
آن غمزه را دل برده پى زآن چشم و لب جان خورد مى
چشم منست و روى وى مست جمال ساقيم
از چشم او مى ميچشم وز لعل او مى ميکشم
وز غمزه او سرخوشم مست جمال ساقيم
بيخود فتاده کف زنان در بحر عشق بيکران
شادى کنان شادى کنان مست جمال ساقيم
با لطف و قهرش ساختم وز غير او پرداختم
خود را ز خود انداختم مست جمال ساقيم
جانم ز دريائيست مست جام و سبو و خم شکست
بگذشته ام از هر چه هست مست جمال ساقيم
آفاق را طى کرده ام اسب خرد پى کرده ام
منزل در آن حى کرده ام مست جمال ساقيم
گه قطره و گه قلزمم گه باده و گاهى خمم
در شور و در مستى کمم مست جمال ساقيم
با عاذل العشاق قم من نحن السکارى لاتلم
صد عقل در مستيست گم مست جمال ساقيم
در باده ما رنگ نيست در مستى ما جنگ نيست
ناموس ما را ننگ نيست مست جمال ساقيم
اى (فيض) رسوائى مجو خاموش شو زين گفتگو
تا چند گوئى کو بکو مست جمال ساقيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید