شماره ٥٣٨: عاشق که بود غلام معشوق
غزلستان ::
فیض کاشانی ::
غزلیات
عاشق که بود غلام معشوق
سرمست على الدوام معشوق
از خويشتنش خبر نباشد
دايم مست مدام معشوق
مستى نکند ز آب انگور
مستيش همه ز جام معشوق
برخواسته از سر دو عالم
پابنده شده بدام معشوق
از کام و هواى خويش رسته
کامش همه گشته کام معشوق
گامى ننهاده هيچ جائى
جز بر آثار گام معشوق
گم کرده نشان و نام خود را
گشته است نشان بنام معشوق
وحشى صفت از جهان رميده
وز جان و دلست رام معشوق
گوش هر قوم با سروشى است
گوش (فيض) و پيام معشوق
نظرات نوشته شده