شماره ٤٧٩: بتى از دور اگر بينى مرو پيش

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بتى از دور اگر بينى مرو پيش
که من ديدم سزاى خويش از خويش
بکوى دلبرى افتد گذارت
بهر دو دست گير اى دل سر خويش
در آن کو صد بلا مى آيد از پس
در آن کو صد خطر ميخيزد از پيش
شود تن زار و جان مأواى انوار
جگر از غصه خون دل از جفا ريش
گهى از غمزه بر دل خورد تير
گه از مژگانى آيد بر جگر نيش
گه از زلفى بجان آيد کمندى
گه از گيسوئى افتد دل بتشويش
چها از عشق اينان من کشيدم
هنوزم تا چه آيد بعد ازين پيش
طبيبان را ز غم دل خون شود خون
اگر دستى نهندم بر دل ريش
برسوائى کشد آخر مرا کار
ندارم طاقت کتمان ازين پيش
مگر عشق خدائى گيردم دست
که سازم عاشقى را مذهب و کيش
رساند تا مرا آخر بجائى
که نبود حد انسانى ازين بيش
خدايا (فيض) را عشق رسائى
کرم کن از محبت خانه خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید