شماره ٣٩٨: تا چند بزنجير خرد بند توان بود

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا چند بزنجير خرد بند توان بود
بى بال و پر و شور جنون چند توان بود
با بى خبران بى بصران چند توان زيست
در زمره کوران و کران چند توان بود
گر چشم تماشاى جمال تو نداريم
با حسرت ديدار تو خرسند توان بود
گر نيست بدان زلف دو تا دست رس ما
خود موى توان گشت و در آن بند توان بود
با عشق رخت هر چه بخواهى بتوان کرد
ديوانه توان زيست خردمند توان بود
ما طاير قدسيم و ز خلوتگه انسيم
پا بسته اين کهنه قفس چند توان بود
حيفست که جز بندگى نفس کند کس
چون بر سر ارواح خداوند توان بود
گر فيض جنون شامل حال تو شود (فيض)
با عيب سراپاى هنرمند توان بود
با موج محيط غمش آرام توان داشت
با شورش سوداش خردمند توان بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید