شماره ٢٦٩: هر دم سر پر شورم سوداى دگر دارد

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر دم سر پر شورم سوداى دگر دارد
آهوى جنون من صحراى دگر دارد
طوفان محيط عشق با دل چه تواند کرد
اين قطره خون در سر درياى دگر دارد
اى خواجه سوداگر سودا ببرم از سر
کاين دم سر سودائى سوداى دگر دارد
پيش نظر عاشق بالاى فلک پست است
بالاتر از اين بالا بالاى دگر دارد
پهناى فلک گر هست ضرب المثل وسعت
صحراى دل عاشق پهناى دگر دارد
روى تو بهر لحظه نوعى بنظر آيد
هر بار که مى بينم سيماى دگر دارد
بلبل نگران گل پروانه اسير شمع
حسن تو بهر روئى شيداى دگر دارد
مجنون ز تو مجنون شد وز تو جگرش خون شد
هر چند که در صورت ليلاى دگر دارد
شيرين دهنان هستند شيرين سخنان هستند
اما لب نوشينت حلواى دگر دارد
گويند که عنقائيست در قاف جهان پنهان
قاف دل عشاقت عنقاى دگر دارد
از حسن دل افروزت فرداى من امروزست
امروز بدل زاهد فرداى دگر دارد
با عشق مکن نسبت سوداى هوسناکان
کاين جاى دگر دارد آن جاى دگر دارد
هر دل که درو تازد اغيار بپردازد
در عرصه دلها عشق يغماى دگر دارد
دل را سر دنيا نيست آرامگه اينجا نيست
تن را چو ز سر وا کرد مأواى دگر دارد
(فيض) ار چه ز ناسوتست آئينه لاهوت است
جانرا چه کند صيقل سيماى دگر دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید