شماره ٢٥٥: خواست دلم که ماتمم سور شود نميشود

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خواست دلم که ماتمم سور شود نميشود
از سرم آتش هوا دور شود نميشود
از سر بوالهوس هوس جز غم عشق کى برد
ظلمت شب بغير روز نور شود نميشود
مهر بتان دلفريب عقل ز سر نمى برد
مستى باده هوس شور شود نميشود
آنکه چشيد ذوق مى ميل بزهد کى کند
ديده که ديد روى دوست کور شود نميشود
زاهد خشک را شراب مست کند نميکند
ديو بصحبت ملک حور شود نميشود
زاهد اگر ز بهر خلد شعله شود دلش چه سود
هر حجرى ز آتشى طور شود نميشود
خوى بدى چه جا گرفت مى نرود بپند کس
مار چگونه از فسون مور شود نميشود
دوش دلم ز بار خلق کاش رهد نميرهد
پاى گران ز سر مرا دور شود نميشود
يار بوعده اى گهى خاطر (فيض) خوش کند
ماتم من بدين فسون سور شود نميشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید