شماره ٢٥١: چون غم غم عشق تو بود زار توان بود

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چون غم غم عشق تو بود زار توان بود
چون عز همه عز تو بود خوار توان بود
بازار جهان را چو غمت نيست متاعى
هر چند فروشند خريدار توان بود
گر عافيت اينست که اين پنجه آن راست
شکرانه بيمارى بيمار توان بود
يک ذره گر از مهر تو نايد بدل و جان
بر هر دو جهان قاسم انوار توان بود
يکدم گر از آن زلف دو تا بوى توان برد
عمرى دو جهان را همه عطار توان بود
در ميکده لطف تو بى خويش توان زيست
در مصطبه قهر تو هشيار توان بود
در حضرت قهر تو خطائى نتوان کرد
در مشهد عفو تو خطاکار توان بود
گر باغ تماشاى ترا در نگشايد
در حسرت آن در پس ديوار توان بود
گر روى تو در خواب نمايند بعشاق
حاشا دمى از شوق تو بيدار توان بود
چون ناصر مستان ز خود رسته تو باشى
منصور توان بودن و بر دار توان بود
اى (فيض) طلب کن که طلب چون طلب اوست
گر بيهده باشد که طلب کار توان بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید