شماره ١٧٠: لب بر لبم نه ساقيا تا جان فشانم مست مست

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
لب بر لبم نه ساقيا تا جان فشانم مست مست
اين باقى جان گو برو آن جان باقى هست هست
چشمان مستت را مدام مستان چشم تو غلام
چشمان مستت مى بدست مستان چشمش مى پرست
هم چشم مستت فتنه جو هم مست چشمت فتنه خو
در هند و در ايران فتد بس فتنه ها زآن ترک مست
گر چشم بيمارت بلاست بيمار چشمت را دواست
هم از بلا يابد شفا آنکش بلاى عشق خست
در پيش خورشيد رخت باشد رخ خورشيد سهل
در پيش شمشاد قدت باشد قد شمشاد پست
موئى شدم ز انديشه تنگ آمدم از فکرتى
آيا ميانى هست نيست آيا دهانى نيست هست
خواهى خلاصى از بلا در عشق گم شو عاشقا
هر کو شد اندر عشق گم جست از بلا و غصه رست
گر (فيض) بودى يار عشق گم گشتى اندر عشق يار
در عشق يار ار گم شدى يار آمدى او را بدست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید