شماره ١٥٢: بر سر راهش فتاده غرق اشگم ديد و رفت

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بر سر راهش فتاده غرق اشگم ديد و رفت
زير لب بر گريه خونين من خنديد و رفت
از دو عالم بود در دستم همين دين و دلى
يکنظر در ديده کرد آن هر دو را دزديد و رفت
گر چه دل از پا درآمد در ره عشقش ولى
اندرين ره ميتوان در خاک و خون غلطيد و رفت
بر سر بالينم آمد گفتمش يکدم بايست
تا که جان بر پايت افشانم ز من نشنيد و رفت
جان بلب آمد ز ياد آن لبم ليکن گرفت
از خيالش بوسه دل جان نو بخشيد و رفت
اين جهان جاى اقامت نيست جاى عبرتست
زينتش را دل نبايد بست بايد ديد و رفت
(فيض) آمد تا ز وصل دوست يابد کام جان
يکنظر ناديده رويش جان و دل بخشيد و رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید