شماره ٦٩: آنکه را هستى هميشه در طلب

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آنکه را هستى هميشه در طلب
در تو پنهان است از خود مى طلب
زانچه ميجوئى بروز و شب نشان
در بر تو حاضر است او روز و شب
تار و پود هيکلت او مى تند
در دلت از وى فتد شور و شغب
از فراق او تن تو در گداز
رشته جانت از او در تاب و تب
روى او سوى تو اى غافل ز خود
چشم بگشا هان چه شد پاس ادب
مايه شادى درون جان تست
از چه غم دارى تو اى کان طرب
يکنفس از ديدنش فارغ مباش
در لقا يکدم مياسا از طلب
حاضر و غايب بغير از وى که ديد
من هرب منه اليه قد رغب
حکمت او بس غرايب را مناط
قدرت او بس عجايب را سبب
اى ز سر تا پا همه خلقت غريب
اى ز پا تا سر همه امرت عجب
جامع اضداد جز حق نيست (فيض)
ره بحق بنمودمت زين ره طلب
هر کسى در غور اين کم ميرسد
گر رسيدى تو بدين مگشاى لب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید